سیمرغ
دیگر این سینهی من خانهی احزان شده است
دلم از دوری او سخت پریشان شده است
دل آشفتهی من بر قفسش خو نکند
که به اجبار در این بادیه مهمان شده است
دوش در گوش من آن پیک سحرگاهی گفت
خویش بگذار و بیا راه تو آسان شده است
نیست سیمرغ که سیمرغ شویم آخر کار
طاقت اور دل من قاف نمایان شده است
دوش در عالم رویای درونم دیدم
که کویر دل من نیز گلستان شده است
از کتاب کویرافلاک
نویسنده : داود رزاقی راد
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت